توجه: شما هم می توانید با ورود به سیستم و ثبت نظرات خود،باعث دلگرمی ما شوید...
مریم سراجی معاون آموزش پنج شنبه 1404/02/25، ساعت 23:43

#اردوی_پایانی

  
🏞امروز در آغوش طبیعت، لحظاتی به یادماندنی برای سال تحصیلی رقم خورد. 

🏕هدف آموزان عزیزمان در بستری از طراوت و شادابی، با قطرات شاداب آب بازی کردند و در میدان سبز فوتبال، همبستگی و نشاط را تجربه کردند. در سایه سار دوستی و همراهی معلمان، لحظه ها را با خنده های کودکانه و مهربانی های بی پایان آمیختند:و سفره ی اشتیاقشان را با طعم غذا و شیرینیِ با هم بودن، رنگین کردند.🌭

این روزِ آفتابی:نه فقط بازی و شادی، که نقشی از همکاری، احترام و یادگیری در کنار یکدیگر بود.

سپاسگزاریم که فرزندان مهربان و با استعدادتان را به ما سپردید تا در کنار هم ، فصل دیگری از خاطرات زیبا را ورق بزنیم.🦋  

به امید روزهایی پر از شکوفایی و لبخند برای همه ی عزیزان. 

#دبستان_پسرانه_هدف

#مدرسه_را_زندگی_کن

مریم سراجی معاون آموزش پنج شنبه 1404/02/25، ساعت 23:3

"فصلِ کوچِ موقت"  
اینجا، پله های مدرسه بیصداییتان را میشنود. دیوارهای راهرو، نفسهایش را حبس کرده تا طنینِ خنده های ناتمامتان را شکار کند. تابستان میآید...

و من، نگهبانِ خاموشِ سایه های رهاشده از هیاهوی شما خواهم بود.  

خداحافظ، ای آینههای کوچکِ معصومیت! هر کدامتان شعری بودید که روی میزهای چوبی حک شد؛ شعری با نقطه های قرمزِ مدادِ مشق، با پاک کن های نصفه وَنیمه . امروز، دفترهای خاطراتتان را میبندم، اما میدانم پاییز، فصلِ ورق زدنِ دوباره ی این اوراقِ مهربانیست.  

حیاطِ مدرسه، زمزمه ی توپهای تنها را در گوشِ باد میسپارد. درختِ ، برگهایش را تکان میدهد تا شاید ردپایِ شیطنتهایتان را از روی خاکها جمع کند. تابستان طولانیست... اما من میدانم هر برگِ زردی که از آسمان می افتد، قولنامه ایست برای بازگشتِ پروانه های شادابِ سپید وسرود.  

 تخته سیاه، همچنان منتظرست تا دوباره با دستهای کوچکتان، کهکشانِ کلمات را بر پشتش نقاشی کنید. تابستان میگذرد... و من آوازِ قدمهایتان را در خواب میشنوم؛ قدمهایی که با ریتمِ بازیهای جدید، قلبِ مدرسه را دوباره به تپش میاندازند.  

خداحافظ، ای مسافرانِ مهربانِ دنیای کودکی! این در را نمیبندم...  
چرا که میدانم از پاییز، بوی نانِ گرمِ زنگِ تفریح می آید؛  

دوستتان دارم.

مریم سراجی معاون آموزش پنج شنبه 1404/02/25، ساعت 22:31

#پیام_تشکر

به نام خداوند جان و خرد 

🕊والدین گرامی، هفته سپاس، هفته ای بود که آسمان مدرسه ی ما از نور محبتتان روشن شد. 

🦚 از همت بلند شما، اولیای گرانقدر سپاسگزاریم که با حضور پُرشور خود، این آیین را به تجلیلگاهی از مهر و وفا تبدیل کردید.
🕊 این همراهی، یادآور آن است که آموزش، رشته ایست که مدرسه و خانواده را به هم می دوزد تا جامه ی تابناک دانایی بر تن فرزندان این سرزمین شود.  

:سخن را با نام آورترین چکامه ی ادب پارسی زینت می بخشیم:  

«بهترین سخن آن است که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.» 

و امروز، سخن ما تنها یک «سپاس» ساده اما از ژرفای قلب بود؛ سپاسی به بلندای آسمان. 

پاینده باد این همدلی و همزبانی،  
و سلامت و سربلندی روزافزونتان آرزوی همیشگی ماست. 

به امید فرداهایی که شکفتن غنچه های دانایی، ثمره ی تلاشهای بی وقفه باشد. 

مریم سراجی معاون آموزش پنج شنبه 1404/02/25، ساعت 22:23

"پروانه‌های الفبا به آسمان می‌روند"

 
کلاسِ اول، باغی بود که بهارِ حروف در آن جوانه زد. روزهای اول، دست‌های کوچکشان گِره‌خورده به مدادها بود، انگار میخواستند از خطوطِ ناپیدای کاغذ، نردبانی به ابر بسازند. و امروز... امروز قله را فتح کرده‌اند.  

جشنِ الفبا، جشنِ زایشِ نور بود. حرفِ «آ» بالِ سفیدش را از دفترهای خط‌دار گشود و «ب» مانند قایقی بر موجِ اشکِ شوقِ مادران شناور شد. روی تخته سیاه، نامِ هر کودک با گچِ رنگی شکوفه داده بود؛ گویی هر اسم، شعری است که خودشان با انگشتانِ معصوم سروده‌اند.  

وقتی دعوتنامه های «فارغ‌التحصیلی» را با روبان‌ بستید، گویا بال‌های کاغذی به شانه‌های کوچکشان چسبید. «امیرمهدی» که سه ماه پیش «اَ ـ اِ ـ اُ» را با اشک میخواند، حالا نامه ی عاشقانه‌ای برای درختِ حیاط نوشته بود: «سلام درختِ سبز! من حالا میتونم دلتنگیتو بخونم...».  

در آن جشن، حروف از قفسِ کتاب‌های درسی رها شدند: «س» مثل مارپیچِ بادبادک‌ها پرواز کرد، «م» بالشِ مهربانیِ مادرها شد و نقطه ی «نون» به آبنباتی تبدیل شد که در مشتِ «محمدحسین» آب می‌شد. حتی دیوارهای کلاس هم آواز میخواندند؛ آهنگی از به هم ریختنِ سکوت با فریادِ «ما بلدیم!».  

و تو، ای معلمِ قلمروی کودکی! در آن روز، چشمانت چاهِ زمزم بود. وقتی «سام» با انگشتِ لرزانش کلمه ی «آسمان» را روی هوا نوشت، دانستی که اینجا نه کلاس که کارگاهِ جادوست: جایی که خاکِ بی‌حرف، به ستاره های سخنگو تبدیل می شود.  

فردا، این پروانه‌های الفبا به کلاس‌های بالاتر می‌روند... اما همیشه خاطره‌ی اولین بالزدنشان، در خطوطِ دفترچه‌ی حضور و غیابت جاودانه خواهد ماند.

افتخار میکنم به بودن شما فرزندانم و همکاران جانم 

دوستتان دارم و بهترین ها را برایتان آرزومندم.