شناسنامه ما

بنیان زندگی را به  هدف

گره می زنیم و آینده را می سازیم.

 

داستان ما

داستان ِ«اتوبوس شهری شماره ۷۵»

یک روز صبح، اتوبوس شهری شماره‌ی ۷۵، که مسیر حرکتش از میدان «مونته ورده‌ی» قدیم به میدان «فیومه» بود، به جای رفتن به طرف «تراسته وره»، جاده‌ی «جان نیکلو» را در پیش گرفت و پیچید به طرف «آئورلیای» قدیم، ودقایقی بعد، در دشت‌های اطراف رم، مانند خرگوشی که در حال گردش باشد، روان شد.     
مسافران آن ساعت تقریباً همگی کارمند بودند و مشغول خواندن روزنامه. حتی آنهایی که روزنامه نخریده بودند، با گردن کشیدن از پشت سر دیگران، خود را به خواندن مشغول کرده بودند. 
آقایی در فاصله‌ی ورق زدن روزنامه، یک لحظه چشم‌‌هایش را بالا گرفت و نگاهی به بیرون انداخت و شروع کرد به داد و فریاد که: «آهای، کمک‌راننده! چه اتفاقی داره می‌افتد؟»     
سایر مسافران هم چشم از روزنامه گرفتند و صدای اعتراض دسته‌جمعی مهیبی بلند شد:

- این جاده که به «چیویتاوکیا» می‌رود.

- پس راننده چه کار می‌کند؟

- دیوانه شده، جلویش را بگیرید!

- این دیگر چه اتوبوس مسخره‌ایست!

وکیلی با صدای بلند گفت: «‌ساعت ده دقیقه مانده به نه است و من باید ساعت نه در دادگاه باشم. اگه این دادگاه را ببازم، علیه شرکت اتوبوس‌رانی شکایت خواهم کرد.»  
راننده و کمک راننده سعی می‌کردند که توضیح دهند که اتوبوس از فرمان پیروی نمی‌کند و خودبخود این کارها را انجام می‌دهد، و مسؤولیت را از گردن خود بردارند، و در واقع راست هم می‌گفتند. در این لحظه، اتوبوس از جاده خارج شد و جلوی یک جنگل سبز و معطر ایستاد.      
خانمی با خوشحالی گفت: «وای، گلهای سیکلمن! همه‌شان هم شادابند.»    
وکیل با پرخاش گفت: «الان چه وقت فکر کردن به گل‌های سیکلمن است؟»
خانم توضیح داد: «مهم نیست، دیر به وزاتخانه می‌رسم. حسابی سرزنشم خواهند کرد، ولی مهم نیست، حالا که اینجا هستم دلی از عزا در خواهم آورد. ده سالی هست که گل سیکلمن نچیده‌ام.»    
از اتوبوس پیاده شد و از هوای تازه‌ی آن صبح عجیب و غریب استنشاق کرد و مشغول درست کردن یک دسته گل سیکلمن شد.

مسافران از این که دیدند اتوبوس قصد حرکت ندارد، یکی بعد از دیگری پیاده شدند. یکی پاهایش را از خستگی می‌مالید، دیگری مشغول تماشای دشت شد. تا اینکه رفته رفته عصبانیت‌شان از بین رفت، مانند تکه ابری در مقابل آفتاب. یکی گل مارگریتی چید و به یقه‌ی کتش زد. دیگری توت فرنگی نارسی دید و فریادکنان گفت: «من پیداش کردم. اسم و نشانی‌ام را می‌گذارم و وقتی که رسید برمی گردم تا بچینمش!» و همین کار را هم کرد. تکه کاغذی را که رویش اسم و نشانی‌اش نوشته شده بود، از کیف پولش در آورد و روی چوبی نصب کرد و در کنار توت فرنگی به زمین فرو کرد. روی تکه کاغذ نوشته شده بود: «دکتر جولیو بولاتی».         
دو نفر دیگر که کارمند آموزش و پرورش بودند، روزنامه را به شکل توپ در آورده و مشغول بازی فوتبال شدند.

انگار نه انگار این‌ها همان کارمندانِ چند دقیقه پیش هستند که می خواستند راننده و کمک راننده را به قتل برسانند! با غذاهایی که برای خوردن در محل کار بود، پیک نیکی راه انداختند.

وکیل ناگهان فریاد زد: «نگاه کنید!» اتوبوس خود به خود، با تکان‌های کوچکی شروع به حرکت کرد. همگی توانستند به موقع سوار شوند. آخرین نفری که سوار شد خانمٍ با گلهای سیکلمن بود که اعتراض‌کنان می‌گفت: «این دفعه قبول نیست! تازه داشتم لذت می‌بردم.»  
یک نفر پرسید: « ساعت چند است؟» شخص دیگری جواب داد: «وای، معلوم نیست چقدر دیر کرده‌ایم!»

همگی به ساعت‌هایشان نگاه کردند و با کمال تعجب دیدند که ساعت کماکان ده دقیقه مانده به نه است. در واقع در تمام مدت گردش، عقربه‌های ساعتها حرکتی نکرده بودند. این گردش یک هدیه بود، چیزی دور از انتظار... .

مسافران هنوز شگفت‌زده بودند. در گوشه‌ی روزنامه‌ای که روی یک صندلی افتاده بود، نوشته شده بود «۳۱ مارس». روز اول بهار همه چیز امکان پذیر است!

 

به

مدرسه ی هدف

خوش آمدید!

این‌جا زندگی جاری است ...

 

طنزپرداز آمریکایی، کورت‌ فون گوت، می‌گوید:

«وحشت واقعی را وقتی احساس خواهی کرد که روزی از خواب برمی‌خیزی و می‌بینی، هم‌کلاسی‌های دوران مدرسه‌ات؛ کشور را اداره می‌کنند!»

تا حالا چند نفر را دیدیم که بگه من دوست دارم وقتی فرزندم بزرگ میشه رهبر گروه ارکست بشه !؟ رئیس کارخانه عروسک چوبی بشه !؟ شهردار فلان شهر بشه !؟ واقعاً فکر شو را کردیم ؟؟ چرا آرزو هامون و تلاش هامون را محدود می کنیم؟ چرا فکر می کنیم اگه فرزندمون درس بخونه و دکتر و مهندس بشه دیگه تمومه ؟؟؟ چطور یه مهندس صاحب کارخانه ماشین سازی میشه و یکی نه ؟ چرا به آرزو هامون بال و پر نمی دیم ؟؟ بیاید فکر کنیم فرزندمون رئیس جمهور باشه یا سفیر ایران در فلان کشور خارجی یا صاحب یک کارگاه بزرگ مبل سازی ؟؟ یا یک مددکار اجتماعی پر دغدغه؟؟

 

اگه خیلی ها می گن  فرزندانشون را برای این نمی فرستن مدرسه که درس بخونن ، علم یادبگیرن ، برن دانشگاه و درنهایت یه کار خوب داشته باشن تا خوشبخت بشن ...

 ما می گیم فرزندمون را بفرستیم مدرسه تا درس بخونن، تجربه کنن ، مهارت یادبگیرن، تعامل یادبگیرن ،کتاب خون بشن ، خلاق بشن، خطا کنن و از خطاهاشون درس بگیرن، مقاطع تحصیلی را تا حد نیاز بالا برن ، یه شغل خوب داشته باشن ، درآمد خوب داشته باشن ، کارمند یا رئیس خوبی باشن و... یه همسر خوب بشن ، یه پدر یا مادر خوب برای فرزندشون باشن ، یه فرزند خوب برای پدر و مادرشون باشن ، سلامت روح و روان داشته باشن از همه مهم تر تو زندگی هدف داشته باشن! تا سعادتمند بشن...

         

                                                                آنجا که نومیدی است ....    بادا که امید آوریم!!!

 

 

و اما ما !!!!دیر زمانی پیش.....

مدرسه ای برپا کرده ایم :

تا راهی دیگر گونه را طی کنیم ! راهی به سوی یک زندگی زیباتر...

- بستری مهیا نمودیم :

برای رشد و بالندگی کودکان این مرزوبوم و فارغ از هر تنش ، استرس و رقابت

- محیطی گرم کرده ایم :

از شادی های کودکانه مملو از حس نشاط ، امید ، علم آموزی و مهارت پروری

- مکانی ساخته ایم:

 از خشت خشت محبت ، صداقت و عدالت بدون هیچ خشونت، یاس و سرخوردگی

- فضایی ایجاد کرده ایم:

برای آموختن مفهوم زیبای زندگی در مسیر تجربه های خوب دوستی و کارگروهی برای داشتن عزت نفس و اعتماد به نفس و حس مسئولیت پذیری و جرات مندی برای ورود به دنیای واقعی

باور کنیم  لوح دل های صاف کودکان بزرگترین سرمایه آنان است، سرمایه را هدر ندهیم و پر از آمال وآرزوهای شیرین و دست یافتنی کنیم.

 

ما معتقدیم

آموزش       و    پرورش  برای دانش آموزان

و تلاش می کنیم با توجه به تفاوت های فردی هر دانش آموز مسیر رشد را برای او هموار سازیم.

ما به سعادت کودکان فکر کردیم؛ گام برداشتیم و هدف ساختیم.

ما برای حیاتی بزرگ می‌کوشیم. اصلی‌ترین هدف ما در دبستان هدف، آموختن زندگی است؛ آموختن ارتباط با پدر و مادر و سایر اعضای خانواده، ایجاد تجربه خوب دوستی و کار گروهی، شناخت جامعه و توانمندی برای روبرو شدن با دنیای واقعی، شناخت طبیعت و ارتباط با محیط زیست، و از همه‌ مهم‌تر ایجاد ارتباط سالم با «خود» و تمامی احساسات و درونیات آن.

تحصیل و کسب توانایی آموزشی، در نگاه ما بسیار بااهمیت است؛ ما به شیوه‌های تدریس، به موفقیت‌های تحصیلی، به داشتن نمرات خوب، اهمیت می‌دهیم؛ اما هویت و ارزش خود و دانش‌آموزان‌مان را به میزان قبولی در مدارس تیزهوشان گره نزده‌ایم. ما برای کسب اعتبار در چشم مردمان، دانش‌آموزان را قربانی نمی‌کنیم.ما به زندگی می‌اندیشیم. حاصل دسترنج ما کمّی  نیست که بتوان با تعداد عکس افتخار آفرینان روی درب مدرسه آن را نشان داد! ما به دنبال کیفیتی هستیم که آن  را در بطن زندگی جاری می کنیم و خواهیم دید.

بیایید تا در کنار هم، برای رسیدن به دنیایی سرشار از مهر و برادری تلاش کنیم؛ دنیایی که در آن کودکان به عوض خودکم‌بینی و کسالت و ناخن‌جویدن‌های سرشار از اضطراب، به زمزمه‌ی‌های تمامی جانداران گوش‌می‌سپارند و با والدین خود بر سفره‌ی امید، شوق و سرزندگی می‌نشینند.

 

به راستی که پرورش از آموزش فراتر است. آموزش را در هر سنی که باشی می توانی بیاموزی ؛ اما پرورش حکایت خشت کج اولی را دارد و اگر سامان نبیند؛ تا ثریا هم خمیده دل بالا می رود و زمانی که در پرورش به موفقیت رسیدی ؛ قطعا آموزش را هم نهادینه کرده ایم.

طنزپرداز آمریکایی، کورت‌ فون گوت، می‌گوید:

«وحشت واقعی را وقتی احساس خواهی کرد که روزی از خواب برمی‌خیزی و می‌بینی، هم‌کلاسی‌های دوران مدرسه‌ات؛ کشور را اداره می‌کنند!»

تا حالا چند نفر را دیدیم که بگه من دوست دارم وقتی فرزندم بزرگ میشه رهبر گروه ارکست بشه !؟ رئیس کارخانه عروسک چوبی بشه !؟ شهردار فلان شهر بشه !؟ واقعاً فکر شو را کردیم ؟؟ چرا آرزو هامون و تلاش هامون را محدود می کنیم؟ چرا فکر می کنیم اگه فرزندمون درس بخونه و دکتر و مهندس بشه دیگه تمومه ؟؟؟ چطور یه مهندس صاحب کارخانه ماشین سازی میشه و یکی نه ؟ چرا به آرزو هامون بال و پر نمی دیم ؟؟ بیاید فکر کنیم فرزندمون رئیس جمهور باشه یا سفیر ایران در فلان کشور خارجی یا صاحب یک کارگاه بزرگ مبل سازی ؟؟ یا یک مددکار اجتماعی پر دغدغه؟؟

 

اگه خیلی ها می گن  فرزندانشون را برای این نمی فرستن مدرسه که درس بخونن ، علم یادبگیرن ، برن دانشگاه و درنهایت یه کار خوب داشته باشن تا خوشبخت بشن ...

 ما می گیم فرزندمون را بفرستیم مدرسه تا درس بخونن، تجربه کنن ، مهارت یادبگیرن، تعامل یادبگیرن ،کتاب خون بشن ، خلاق بشن، خطا کنن و از خطاهاشون درس بگیرن، مقاطع تحصیلی را تا حد نیاز بالا برن ، یه شغل خوب داشته باشن ، درآمد خوب داشته باشن ، کارمند یا رئیس خوبی باشن و... یه همسر خوب بشن ، یه پدر یا مادر خوب برای فرزندشون باشن ، یه فرزند خوب برای پدر و مادرشون باشن ، سلامت روح و روان داشته باشن از همه مهم تر تو زندگی هدف داشته باشن! تا سعادتمند بشن...

         

                                                                آنجا که نومیدی است ....    بادا که امید آوریم!!!

 

 

و اما ما !!!!دیر زمانی پیش.....

- مدرسه ای برپا کرده ایم :

تا راهی دیگر گونه را طی کنیم ! راهی به سوی یک زندگی زیباتر...

- بستری مهیا نمودیم :

برای رشد و بالندگی کودکان این مرزوبوم و فارغ از هر تنش ، استرس و رقابت

- محیطی گرم کرده ایم :

از شادی های کودکانه مملو از حس نشاط ، امید ، علم آموزی و مهارت پروری

- مکانی ساخته ایم:

 از خشت خشت محبت ، صداقت و عدالت بدون هیچ خشونت، یاس و سرخوردگی

- فضایی ایجاد کرده ایم:

برای آموختن مفهوم زیبای زندگی در مسیر تجربه های خوب دوستی و کارگروهی برای داشتن عزت نفس و اعتماد به نفس و حس مسئولیت پذیری و جرات مندی برای ورود به دنیای واقعی

باور کنیم  لوح دل های صاف کودکان بزرگترین سرمایه آنان است، سرمایه را هدر ندهیم و پر از آمال وآرزوهای شیرین و دست یافتنی کنیم.

 

ما معتقدیم

«وحشت واقعی را وقتی احساس خواهی کرد که روزی از خواب برمی‌خیزی و می‌بینی، هم‌کلاسی‌های دوران مدرسه‌ات؛ کشور را اداره می‌کنند!»

تا حالا چند نفر را دیدیم که بگه من دوست دارم وقتی فرزندم بزرگ میشه رهبر گروه ارکست بشه !؟ رئیس کارخانه عروسک چوبی بشه !؟ شهردار فلان شهر بشه !؟ واقعاً فکر شو را کردیم ؟؟ چرا آرزو هامون و تلاش هامون را محدود می کنیم؟ چرا فکر می کنیم اگه فرزندمون درس بخونه و دکتر و مهندس بشه دیگه تمومه ؟؟؟ چطور یه مهندس صاحب کارخانه ماشین سازی میشه و یکی نه ؟ چرا به آرزو هامون بال و پر نمی دیم ؟؟ بیاید فکر کنیم فرزندمون رئیس جمهور باشه یا سفیر ایران در فلان کشور خارجی یا صاحب یک کارگاه بزرگ مبل سازی ؟؟ یا یک مددکار اجتماعی پر دغدغه؟؟

 

اگه خیلی ها می گن  فرزندانشون را برای این نمی فرستن مدرسه که درس بخونن ، علم یادبگیرن ، برن دانشگاه و درنهایت یه کار خوب داشته باشن تا خوشبخت بشن ...

 ما می گیم فرزندمون را بفرستیم مدرسه تا درس بخونن، تجربه کنن ، مهارت یادبگیرن، تعامل یادبگیرن ،کتاب خون بشن ، خلاق بشن، خطا کنن و از خطاهاشون درس بگیرن، مقاطع تحصیلی را تا حد نیاز بالا برن ، یه شغل خوب داشته باشن ، درآمد خوب داشته باشن ، کارمند یا رئیس خوبی باشن و... یه همسر خوب بشن ، یه پدر یا مادر خوب برای فرزندشون باشن ، یه فرزند خوب برای پدر و مادرشون باشن ، سلامت روح و روان داشته باشن از همه مهم تر تو زندگی هدف داشته باشن! تا سعادتمند بشن...

         

                                                                آنجا که نومیدی است ....    بادا که امید آوریم!!!

 

 

و اما ما !!!!دیر زمانی پیش.....

- مدرسه ای برپا کرده ایم :

تا راهی دیگر گونه را طی کنیم ! راهی به سوی یک زندگی زیباتر...

- بستری مهیا نمودیم :

برای رشد و بالندگی کودکان این مرزوبوم و فارغ از هر تنش ، استرس و رقابت

- محیطی گرم کرده ایم :

از شادی های کودکانه مملو از حس نشاط ، امید ، علم آموزی و مهارت پروری

- مکانی ساخته ایم:

 از خشت خشت محبت ، صداقت و عدالت بدون هیچ خشونت، یاس و سرخوردگی

- فضایی ایجاد کرده ایم:

برای آموختن مفهوم زیبای زندگی در مسیر تجربه های خوب دوستی و کارگروهی برای داشتن عزت نفس و اعتماد به نفس و حس مسئولیت پذیری و جرات مندی برای ورود به دنیای واقعی

باور کنیم  لوح دل های صاف کودکان بزرگترین سرمایه آنان است، سرمایه را هدر ندهیم و پر از آمال وآرزوهای شیرین و دست یافتنی کنیم.

 

ما معتقدیم به

آموزش       و    پرورش دو بال رشد هر انسان می باشد

و تلاش می کنیم با توجه به تفاوت های فردی هر دانش آموز مسیر رشد را برای او هموار سازیم.

ما به سعادت کودکان فکر کردیم؛ گام برداشتیم و هدف ساختیم.

ما برای حیاتی بزرگ می‌کوشیم. اصلی‌ترین هدف ما در دبستان هدف، آموختن زندگی است؛ آموختن ارتباط با پدر و مادر و سایر اعضای خانواده، ایجاد تجربه خوب دوستی و کار گروهی، شناخت جامعه و توانمندی برای روبرو شدن با دنیای واقعی، شناخت طبیعت و ارتباط با محیط زیست، و از همه‌ مهم‌تر ایجاد ارتباط سالم با «خود» و تمامی احساسات و درونیات آن.

تحصیل و کسب توانایی آموزشی، در نگاه ما بسیار بااهمیت است؛ ما به شیوه‌های تدریس، به موفقیت‌های تحصیلی، به داشتن نمرات خوب، اهمیت می‌دهیم؛ اما هویت و ارزش خود و دانش‌آموزان‌مان را به میزان قبولی در مدارس تیزهوشان گره نزده‌ایم. ما برای کسب اعتبار در چشم مردمان، دانش‌آموزان را قربانی نمی‌کنیم.ما به زندگی می‌اندیشیم. حاصل دسترنج ما کمّی  نیست که بتوان با تعداد عکس افتخار آفرینان روی درب مدرسه آن را نشان داد! ما به دنبال کیفیتی هستیم که آن  را در بطن زندگی جاری می کنیم و خواهیم دید.

بیایید تا در کنار هم، برای رسیدن به دنیایی سرشار از مهر و برادری تلاش کنیم؛ دنیایی که در آن کودکان به عوض خودکم‌بینی و کسالت و ناخن‌جویدن‌های سرشار از اضطراب، به زمزمه‌ی‌های تمامی جانداران گوش‌می‌سپارند و با والدین خود بر سفره‌ی امید، شوق و سرزندگی می‌نشینند.

 

به راستی که پرورش از آموزش فراتر است. آموزش را در هر سنی که باشی می توانی بیاموزی ؛ اما پرورش حکایت خشت کج اولی را دارد و اگر سامان نبیند؛ تا ثریا هم خمیده دل بالا می رود و زمانی که در پرورش به موفقیت رسیدی ؛ قطعا آموزش را هم نهادینه کرده ایم.

جهت دریافت چارت سازمانی کلیک کنید.

جهت مشاهده اساسنامه مدرسه کلیک کنید.

جهت دانلود سند راهبردی کلیک کنید.

جهت مشاهده امکانات مدرسه کلیک کنید.