وبلاگ شخصی سمیرا امینی نژاد

توجه: شما هم می توانید با ورود به سیستم و ثبت نظرات خود،باعث دلگرمی ما شوید...
سمیرا امینی نژاد آموزگار پایه اول سه شنبه 1403/02/11، ساعت 17:59

🌹سلامی چو گرمای دستان توانگروبوسه های پر مهر بچه ها🌹 

اولین سالی که معلم شدم میدانستم قدم در راهی پر از نور وعشق گذاشته ام، میدانستم دیگر نمی توانم ونباید مثل قبل زندگی کنم، قدم در مسیری خواهم گذاشت که ذره ذره ی وجودم را روشن خواهد کرد. از من انسانی خواهد ساخت که باید برای سر برآوردن از خاک ورسیدن به نور وروشنایی هر مانعی را محکم وبا اراده وهمت بلند پس خواهد زد. 

در این راه توشه ای برداشتم، توشه ام اراده، ایمان، قوی بودن، تواضع، صبوری، مصمم به تغییر، علم اندوزی، ومهم تر از همه ی این ها عاشق بودن❤️ وعشق بود❤️

هر سال معلمان کوچکی با قلب های پاک واندیشه های ناب مسیر عاشقی ام را زیبا می سازند. 

وهمراهانی بزرگوار مانند شما مهربانان که دراین راه یکی از بال های من هستید تا با فرشتگان زمینی ام پرواز کنیم 🦋

امروز با اشک های شوق مهربانی شما وعزیزانم را به نظاره نشستم وبا هر جمله عشق را با تمام وجود لمس کردم. 

از تمامی خوبی هایتان، هدایای ارزشمندتان، ومهربانی تان بینهایت سپاسگزارم. ❤️🙏

دستان پر مهرتان را به گرمی میفشارم وصمیمانه متشکرم🙏

هلیا ساعدی اول یک، کلاس 101 چهار شنبه 1403/02/12، ساعت 10:34
سلام روزتون خیلی زیاد مبارک خانوم امینی نژاد عزیزم
براتون بهترینها رو آرزو میکنم
خیلی خوشحالم که سال اول رو هلیا در کنار خانوم مهربون و باشخصیتی مثل شما بود
دوستتون دارم❤️
سمیرا امینی نژاد آموزگار پایه اول شنبه 1402/10/23، ساعت 22:36

نمی دانم آیا این لحظات شیرین در گوشه ی ذهنت خواهد ماند که چقدر طعم صدایی که خواندی شیرین بود آن روز شین را با شادی وشادکامی فرا گرفتی ونمیدانستی در آن لحظه شیرین ترین درس را آموختی واما آسانترین.... 

سالها میگذرد وزندگی طعم های دیگری را به تو خواهد آموخت وشاید سخت ترین ها را باید بپیمایی تا به شیرینی همان درس کودکی برسی زمانه چرخش عجیبی دارد گاهی از کودکی به بزرگی میرسی گاهی برعکس دوست داری از بزرگی به کودکی برگردی، من هم بیشتر اوقات از این چرخش عجیب در حیرتم به کدامین تجربه ومسیر به کدامین انتخاب راه درست را به احساسات متغیرت باید پیوند بزنی.... 

به هر حال از این ها که بگذریم فقط یک چیز را بدان فرزندم در همان لحظه همان حس را در وجودت ثبت خواهی کرد وهرگز این لحظات از بین نخواهد رفت. 

همیشه شاد وشادکام باشی دلبند فرداها... 

سمیرا امینی نژاد آموزگار پایه اول جمعه 1402/08/19، ساعت 1:50

آن روز زنگ آخر یکی از روزهای آبی بود. 

مثل هر روز دقایق آخر زنگ آراستگی به صدا درآمده بود. وهمه در تکاپوی تمیز کردن میزها وکلاس وخودشان بودند. 

ناگهان یکی از بچه ها گفت:خانم اجازه!  

بله بفرمایید. 

خانم یکی از بچه ها اشغال هایش را به زیر میز ما می ریزد. 

من، مثل همیشه نامش را به نشانه ی عادت همیشگی صدازدم وگفتم: دخترم لطفا آشغال ها را به میز دوستت نریز. 

دیگر اسم همه را صدا زده بودند چند نفری بیشتر در کلاس نمانده بودیم. 

آن روز روز جشن بود وهمه صورت هایمان را نقاشی کرده بودیم ودر دقیقه های آخر مشغول گرفتن عکس شدیم که ناگهان حس کردم آن نفر که بیشتر از ده دقیقه با پارچه ی خوش رنگش در حال تمیز کردن زیر میزش است سرش را بالا نمی کند ودر همان حالت اشک میریخت وبی صدا وساکت زمین را تمیز می کرد. 

صدایش زدم باز جوابی نشنیدم رفتم وبغلش کردم واز روی زمین بلندش کردم، دیدم چشمان نازش پر از اشک است و بی صدا اشک می ریزد. سرش را روی قلبم در آغوشم گذاشتم وصورتش را بوسیدم وبدون آنکه چیزی بگوییم با هم عکس گرفتیم ودر آغوشم آرام شد. 

از آن روز بیشتر مواظب کلامم بودم، شاید نمی دانستم که حرف عادی من که به نشانه عادت گفته بودم قلب بزرگی را شکسته است. 

 از آن روز   آن عکس را که مشاهده میکنم حرف هایم را در ترازوی سنجش وجودم خوب میسنجم که ناگه قلبی را به ناگاه نشکنم.  

سمیرا پاکدامن آموزگار دوم شنبه 1402/10/23، ساعت 22:59
خانم معلم با احساس چه متن زیبایی. عالی بود
یاس جهانگیری اول یک، کلاس 101 سه شنبه 1402/09/14، ساعت 12:58
خیلی خیلی ممنونم مرسی از زحماتی که برا بچه ها میکشید
سلین آذرشاه اول یک، کلاس 101 يک شنبه 1402/08/21، ساعت 13:59
بسیار عالی ❤️
سمیرا امینی نژاد آموزگار پایه اول جمعه 1402/08/19، ساعت 1:23

زندگی را در همین روزها بجویید. 

فرزندانم روزتان مبارک. 

سلین آذرشاه اول یک، کلاس 101 يک شنبه 1402/08/21، ساعت 14:0
سپاس از زحمات شما